حروفيه در عصر تيموري
حروفيه در عصر تيموري
سيد فضل الله در يک خانواده شيعي دوازده امامي زاده شد و نخست چيز تازه اي نداشت جز اينکه خودرا در تعبير خوابها صاحب نظر مي دانست و اين را نوعي موهبت الهي نسبت به خودش قلمداد مي کرد و بعضي خوابها و تعبيرهاي شگفت انگيز از او نقل شده است. فضل الله بعداً نکات غاليانه اي بر تشيع رسمي دوازده امامي افزود و حتي گاهي خود را مهدي موعود (عج) ناميد، چنان که در نامه اي که يکي از پيروان فضل الله نوشتند از قول او نقل مي کند: “اني رأيت احد عشر وجوداً و نفساً شريفاً، و من دوازده ايشان.” (1) البته بعدها حروفيه بعضاً به اعتدال برگشتند و وعده ظهور مهدي (عج) و انتقام گيري از دشمنان خودشان را مي دادند؛ ولي از شيعيان امامي معتدل گله مند بودند که چرا با آنها همراه نمي شوند.
فضل الله در عين حال عارف مسلک نيز بود و مباني وحدت وجودي مکتب محيي الدين ابن عربي در ذهن او و شاگردانش رسوخ کامل داشت و خود را طبق مصطلاحات آن مکتب “خاتم الولايه” مي شمرد، ضمن آنکه بازي با حروف و ارقام هم از مشترکات مذهب حروفي و مکتب ابن عربي است. فضل الله از اسماعيليان تأويل و مبارزه تشکيلاتي را آموخت و پيروان فضل الله بعداً روش ترور مخالفان را هم از فدائيان اسماعيلي اقتباس کردند و بر آن روش رفتند؛ چنان که داستان سوء قصدشان به شاهرخ تيموري و به دنبال آن سخت گيري بر متهمان به حروفي گري در هرات و خراسان مشهور است.
فضل الله در عين حال از سلسله دين آوران آريايي است که تعصب شديد ايراني داشتند. وي حتي کتاب بزرگ ديني اش جاودان را به لهجه قديم گرگاني نگاشته است.
پيروانش نيز از ناشران ادبيات فارسي در عراق و آناتولي و سوريه و بالکان بودند. بر جنبه ايراني نحله فضل الله همه محققان بزرگ همچون براون، ريتر، صادق کيا، شيبي و گوبينو تأکيد دارند و عجيب نيست که محمود پسيخاني – شاگرد فضل الله و رئيس نقطويه که انشعابيون تندرو حروفي اند- خود را “موعود عجم” مي ناميد. فضل الله بر قداست عدد 28 (تعداد حروف الفباي عربي) تأکيد دارد. جالب توجه است که در آيين ايراني اهل حق نيز بيست و هشت نفس مقدس هست، مطابق بيست و هشت حرف. نعمت الله جيحون آبادي در “شاهنامه اهل حقيقت” مي گويد:
همان بيست و هشت حرف اندر جهان
بدين بيست و هشت تن بگشته عيان
ضمناً طبق نوشته سيد محمد علي خواجه الدين در کتاب سرسپردگان “شاه فضل” از بزرگان اهل حق است که نکات مشابه و مشترکي ميان دو طبقه را مي رساند. فضل الله شخصاً دعوي دين جديد ندارد؛ اما تأويلش از قرآن چنان دور از ذهن و مصداق تفسير به رأي است که به عنوان مرتد، حکم قتلش را دادند و اين در شروان و در قلمرو ميرانشاه پسر تيمور بود. فضل الله توانسته بود توجه ميرانشاه رابه خود جلب نمايد؛ اما اطرافيان مراقب قضيه بودند و با گزارش به تيمور، و سپس به دستور تيمور، فضل الله را به اعدام رسانيدند. قتل فضل الله و پيروان او به طرز فجيعي بود و پيروانش رنگ سرخ احساساتي و عاطفي شديدي از سنت شهادت شيعي بدان دادند و حتي براي فضل الله روضه مي خواندند. روضه باکو مثل روضه کربلا بود.
بعضي ديگر از اطرافيان ميرانشاه نيز “ملحد” بودند؛ چنان که در سال 795 سه دانشور هنرمند به همين عنوان اعدام شدند. (2) دختران و دامادهاي فضل الله کارش را ادامه دادند، کشتار پانصد تن از حروفيان در تبريز و قيام “حاجي سرخ” حروفي در اصفهان به سال 834 ق و حمله با شاهرخ در هرات به سال 830 از جمله نشانه هاي فعاليت بقاياي حروفيه است؛ اما حروفيه از همان سال 800 به بعد، که به قول خودشان سال “ض” و سال ظهور موعود حروفي بود، به آناتولي رفتند و روي مسلمانان و مسيحيان کار کردند و توفيق نيز يافتند.رمز توفيق حروفيان در آناتولي بين مسلمانان آن بودکه پيشتر “وحدت وجوديان” و “غلات بابائيه” و “صوفيان بابائيه” و “صوفيان بکتاشي” در آنجا زمينه هايي فراهم آورده بودند، به طوري که مي بينيم حروفيان با بکتاشيان مي پيوندند و يکي مي شوند؛ بلکه مي توان گفت ادبيات حروفي و بکتاشي متأخر يکي است و گاهي قبول تفکيک نيست. گاهي عبدالباقي گلپينارلي، در اين باب مويد همين مطلب است.
اما اينکه رمز توفيق و وجه نفوذ حروفيه ميان مسيحيان آناتولي و بالکان چه بود؟ جوابش اين است که پيروان فضل الله با گشاده دستي در تأويل نظري و نيز اباحيت در عمل، در را به روي همه گشوده بودند. به ويژه “يني چريان” که منشأ رومي داشتند، جذب بکتاشيان و حروفيان گشتند. محيط طباطبايي مي نويسد: “در سده نهم، نهضت حروفيان و نقطويان در يران به خصوص آذربايجان با فعاليت صوفيان به هم آميخت و افق تيره و مبهمي در عالم دين و مذهب پديد آور و براي اميرزادگان تيموري زمينه مناسب حال از کامراني و خوشگذراني و دوري از تصور بازخواست در جهان ديگر فراهم آورد.” (3)
حال سوال اين است که جاذبه اجتماعي حروفيه در چه بود؟ فضل الله شخصاً آدمي بود پارسا که از دسترنج سوزن دوزي نان مي خورد. پيروان شيفته و برافروخته اش به اميد نجات و روز نيک، قيام کرده بودند. آنان که به فضل الله گرويدند، روشنفکران عارف مسلک و نيز پيشه وران خرده پاي شهري بودند که “فضل الله طاقيه دوز حلال خوار” را از خودشان مي دانستند. در تأويلات حروفيه ملاحظه مي کنيم که لواط را به رباخواري تأويل کردند و اين نشان مي دهد که چه نفرتي از رباخواران داشتند. اينکه حروفيان وتمام داعيه داران گذشته از غلات و قرامطه پيشين گرفته تا حروفيه و نقطويان متأخر و غير اينان- با چه توجيهات عجيب و غريبي و با چه استدلالات سستي کساني را به سوي خود مي کشيدند، مهم نيست. آنچه از ديدگاه تاريخ اجتماعي و بررسي نهضت هاي مذهبي- سياسي مهم است، محتواي تعليمات آنان و رويکرد شورشگرانه آنان است که في الواقع مي گفتند: اين مباد، آن باد.” اين در نيت آنان بود؛ اما در عمل توفيق کامل نمي يافتند و يا اگر احياناً نهضتي توفيق مي يافت و تشکيل حکومت مي داد، به تدريج رنگ حکومت هاي معاصر را به خود مي گرفت (مثلاً فاطميان مصر و اسماعيليان ايران) علتش اين است که مباني آنان تخيلي بود.
ظهور حروفيان همزمان با عروج تيمور بر پله هاي قدرت، و نيز پيشرفت عثمانيان در آناتولي دلايل مشخصي دارد که به آن روزگار مربوط مي شود. خود تيمور خالي از تمايلات شيعيانه و صوفيانه- در معناي ساده اين دو مکتب- بود و مي بينيم که پسر تيمور نخست به فضل الله مي گرايد؛ همچنان که سلطان محمد با يزيد عثماني (حکومت از 818 تا 825) تمايل به حروفيان يافت؛ ولي بعداً حروفيان سرکوب شدند. چرا ميرانشاه پسر تيمور و چرا محمد پسرا يلدرم با يزد به حروفيه مي گرايند؟ براي آنکه روح زمانه همان است. چرا بعداً حروفيه را سرکوب مي کنند؟ براي آنکه نمي توانند همپاي خواست هاي تند و انقلابي آنان حرکت کنند.
تأثير حروفيه در تاريخ
اين رقص کنان به نام صوفي
يا “نقطوي” اند يا “حروفي”
که نشان مي دهد خاطره اي از هر دو گروه در ذهنيت شاعر وجود دارد. آيين حروفيه به سبب در برداشتن نسبت بيشتري از عناصر التقاطي (از اديان سامي و گنوسي) به سوي غرب اسلامي حرکت کرد و کيش نقطوي که سهم ايران و شرقيات در آن بيشتر بود، به سوي هند جذب شد. مولف کتاب الجانب الغربي في حل مشکلات الشيخ محيي الدين عربي (تأليف به سال 924 و به سال 934 ق) گويد: “کسي که تأويل مي کند، بايد صاحب ديانت باشد، و صاحب الحاد و فلسفه نباشد، مثل شيخ شهاب الدين (سهروردي) و مثل حروفيه و نقطويه اصحاب محمود پسيخاني.”
در مجموع جنبش هاي صوفيانه- شيعيانه (مانند سربداران، مرعشيان، حروفيان، مشعشعيان، نوربخشيان...) زمينه پيدايش و استقرار صفويه يعني مهم ترين دولت مستقل ملي ايران تا عصر جديد را فراهم نمودند و اينکه صفويه بقاياي همه جنبش هاي مذکور ار تصفيه و امحا کردند، خود دليل بر آن است که خويش را وامدار آنان مي دانستند و از ناحيه آنان احساس خطر مي کردند. شاه اسماعيل به جرم غلو، مشعشعيان را از بين برد.
از جهت تفکر و تعقل، حروفيه باطن گراياني بودند که همچون اسماعيليه و غلات به تأويل مي پرداختند. در عين حال افراط در اين باب به تفريط کشيد. خود حروفيه گاهي به “نام گرايان غربي” (اسميون، نوميناليست ها) شبيه مي شوند که اصل را اسم مي دانند: “همه اشياي مرکبه عين نطق اند و کلمه اند” (4) و نيز: “اسم عين مسماست” (5) در همان زمان فضل الله، يکي از شاگردانش- محمود پسيخاني از تعليمات او برداشت مادي گرايانه کرد و البته مطرود فضل الله گشت. غير از محمود هم کساني بين حروفيه بودند که نفي قيامت جسماني مي کردند و شريعت را ساقط مي دانستند. حتي گفته شده که حروفيان هرات ميان جغتائيان (يعني لشکريان شاهرخ) تبليغ اباحت مي نمودند. بايد توجه داشت که در اين مسائل نقش تبليغات منفي مخالفان حروفيه را نيز نبايد مخالفان حروفيه را نيز نبايد فراموش کرد؛ ولي به هرحال يک نهضت اجتماعي با اين وسعت دامنه نمي توانست خالي از مساوات طلبي باشد. همين عدالت و مساوات در زبان دشمنان به هرج و مرج طلبي يا اشتراکيت تعبير مي شد.
از نکات مترقي در نهضت حروفيه، مشارکت فعال زنان در آن است؛ چنان که دختران و خواهر فضل الله از رهبران اين جنبش بودند. بين نقطويان نيز زنان آزادي فعاليت و مشارکت داشتند. فضل الله پس از کشته شدن، به افسانه پيوست و گفتند او رجعت مي کند. قيام با شمشير و انتقام گيري از کساني که اهل منطق نيستند در دستور کار حروفيان قرار گرفت:
حجت قاطع به غير از اين کلام
نيست غير از سيف تبار، السلام (6)
حروفيان مثل تمام نهضت هاي موعود گرايانه گذشته، آينده را عقيم نمي دانستند و مي گفتند: عالم ها و آدم ها دائماً تکرار مي شوند و انسان هاي الهي مرتباً ظهور مي کنند. نوح و ابراهيم و يوسف و موسي و عيسي و محمد (ص) هريک به نوبه خود مجدد عالم و مظهر خلقت جديدي بوده اند. اينها همگي آدم نوعي هستند و فضل الله آخري است!
مخصوصاً بين مسيحيان مي گفتند فضل الله همان “مسيح” است و بين شيعيان مي گفتند “مهدي” (عج) است. عبرت انگيز است که توجه کنيم حروفيان از همين طريق بعضي مسيحيان آناتولي و بالکان را وارد اسلام کردند، البته اسلامي غاليانه و در آميخته با سنت هاي مسيحي و حتي شرک آميز. آيين حروفيه به سبب در برداشتن نسبت بيشتري از عناصر التقاطي (از اديان سامي و گنوسي) به سوي غرب اسلامي حرکت کرد و کيش نقطوي که سهم ايران و شرقيات در آن بيشتر بود، به سوي هند جذب شد.
گفتار را با اين کلمه به پايان مي بريم که حروفيه بر شعر و ادبيات هم اثر گذاشتند. بازگشت به زبان هاي محلي در آثار حروفيه و نقطويه جالب توجه است. و همچنين اشعار پرحرارت عرفاني و مذهبي سروده اند. فضل الله خود شاعر بود و “نعيمي” تخلص مي کرد.
از شاگردانش علي اعلي و نسيمي هر دو شاعرند، شعر زير از فضل الله نعيمي است و چهره انقلابي ضد خاقان و ضد مفتي او را همچون يک ويرانگر بزرگ به خوبي نشان مي دهد:
من کوکة (7) ويرانه ام، صد شهر ويران کرده ام
بر تاج خاقان قي کنم؛ بر قصر قيصر قو زنم
خاقان چه باشد پيش من، مفتي چه داند کيش من؟
چون پشت پا نيستي، بر شرع و برير غو زنم
خاقان اردودار اگر از جان نگردد ايل من
صاحبقران عالمم، برايل و بر اردو زنم
اي کاروان، اي کاروان، من دزد شب رو نيستم
من پهلوان عالمم، من تيغ رو در روز زنم
عماد الدين نسيمي (مقتول به سال 821 يا 820) بزرگترين شاعر حروفي است و تنها چاپ قابل اعتنا از ديوان او همانا چاپ باکو (به کوشش حميد محمدزاد، 1972 م) است. اخيراً يدالله جلالي پندري ديوان نسيمي را براساس نسخه اي کهن که تاکنون مورد توجه فهرست نويسان واقع نشده و نسخ ديگر چاپي و خطي فراهم آورده است. کتاب دو مقدمه مفصل دارد:” يکي در بيان مذهب حروفيه که يک فرقه غالي افراطي بودند در قرن هشتم و نهم. ق و بنيان گذار آن فضل الله نعيم استرآبادي است (مقتول به سال 796) و نيز شرح حال نعيمي (فضل الله) و نسيمي (عماد الدين صاحب ديوان مورد بحث و شاگرد فضل الله) و روش تصحيح و سوابق کار و ديگر ترجمه مقاله پرمايه و محققانه فيلسوف “رضا توفيق” درباره حروفيه که هنوز با ارزش و خواندني است و در اصل به فرانسه نوشته شده و آقاي غلامرضا سميعي آن را به فارسي برگردانده است.
نسيمي از جهت شعر و شاعري محض، شاعري متوسط بلکه زير متوسط است؛ اما از جهت آنکه شاعر عقيده است و از روي ديوان او يک نهضت مذهبي – اجتماعي با اهميت مي تواند مورد بررسي دقيق قرار گيرد، اهميت دارد و بين حروفيه بهترين گوينده محسوب مي شود؛ حتي اشعارش از خود فضل الله، صاحب مذهب حروفي، بهتر است و مسلم است که آدم داغ و شيفته وار و بر افروخته اي بود که خود را به کشتن داد! حروفيه به سبک خودشان وحدت وجود اند؛ اما چون محيي الدين عربي (صاحب فصوص) سني بود، به او و شاگردش صدرالدين قونوي (صاحب فکوک) حمله مي کنند.
اي فسوسي، دم از فکوک مزن
ذات حق فارغ از فسانه ماست
“فسوسي” يعني آدم قابل تمسخر، و نوعي تعريض به “فصوص” دارد و اين در حالي است که خود غزل مشحون از همان معاني است که محيي الدين و شاگردانش مي گويند:
مرغ عشقيم و قاف خانه ماست
کن فکان فرش آشيانه است..
آتش کفر سوزو شرک گداز
نار توحيد يک زبانه ماست
زان حرام است بر تو مي خوردن
کاين شراب از شرابخانه ماست.
اين را از اين جهت تأکيد مي کنيم که بعضي نويسندگان معاصر، حروفيه را “ملحد” قلمداد کرده اند و بعضي شيعه دوازده امامي اعتدالي؛ حال آنکه هر دو نظر اشتباه است. حروفيه موحدند، اما شيعه اعتدالي نيستند، بلکه به نوعي پيش در آمد غلات متأخر و حتي مقدمه اي براي بابيه محسوب مي شوند و اين راه محققاني چون ادوارد براون و دکتر صادق کيا نيز اشاره کرده اند. افراط گوي حروفيه در تأويل حتي از اسماعيليه گذشته است.
به قول فيلسوف رضا توفيق: “مذهب حروفي جز يک کاريکارتور از مذاهب بزرگ نيست”. و محقق ديگري تصريح کرده است که خرافات يهودي گري در پيدايش اين مذهب که در اصل جوهر ايراني دارد، نقش مهمي داشته اما اينکه مطالعه روي اين نوع عقايد که در کل غير از خرافات چيزي نيست، چه حاصلي دارد؟ پاسخ اين است که ما بايد گذشته خود را بشناسيم و با مغز سرد و خالي از هر نوع احساساتي گري کليدهاي حرکت اين مردم را در قرون گذشته تشخيص دهيم. در اين صورت هرچه به تاريخ متأخر نزديک شويم، فهم آن براي ما آسان تر خواهد شد.
اينکه حروفيان انقلابي بودند شکي نيست؛ اما در شرايط ششصد سال پيش از اين، عصيان بر نهادهاي رسمي جز به شکل عصيان بر عقايد رسمي صورت نمي پذيرفت و عوام نيز جز حول يک محور صاحب فره و جلال ايزدي (اگرچه با ادعاي غير واقع گرد نمي آمدند؛ يعني صاف و سرراست کسي نمي توانست با شعار عدالت، تودره مردم را دور خودش جمع کند، بلکه معمولاً دعوي ولايت و يا “مهدويت” مي کرد و طبيعي است چيزي که پايه اش بر يک گزافه بوده در نهايت نمي توانسته توفيق يابد؛ اما تشنگان عدالت بار ديگر دور کسي ديگر که دعوت تازه تري داشت و يا همان ادعاي کهنه را با الفاظ ديگر در ميان مي نهاد، جمع مي شدند در هرحال حروفيه به تيمور و تيموريان مي تازند:
شرق و غرب از فتنه يأجوج چون شد پرفساد
“تي” و “ميم” و “واو” و “ري” (8) قد کان جباراً عنيد
خوک و خروس و ديو و دد مردود ملعون نجس
بدفعال و بدسير بدبخت و مردار پليد
مستحق لعنت حق، مشرک ملعون سگ
آن ک نامش بود “ميرانشاه” شيطان مريد
ميرانشاه پسر تيمور است که نخست پيرو فضل الله شد، سپس به دستور پدر فضل الله را کشت. اين نهضت با تيموريان خوني شد و لذا يکي از آنان به نام احمد لر درصدد ترور شاهرخ ميرزا تيموري بر آمد که البته توفيق نيافت، ولي عده اي هم در آن هنگامه دستگير شدند و به طرز فجيعي به قتل رسيدند.
پي نوشت ها :
1- تشيع و تصوف، ترجمه نگارنده، اميرکبير، 1359، ص 224
2- ر. ک: تذکر الشعرا، دولتشاه سمرقندي، ص 249
3- خيامي يا خيام، ص 101
4- مجموعه رسائل حروفيه، به تصحيح کلمنت هوارت، ليدن، ص 29
5- مقاله آغاز فرقه حروفيه، ريتر، ص 332
6- شمشير برّان
7- جغد
8- تيمور
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}